الیساالیسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

الیزابت

اندکی صبر سحر نزدیک است

دخترم الیسا   روزهای آخریست که در وجود من نفس میکشی...    دلم برای این روزها تنگ میشود ،برای یکی بودنمان...   دلم برای روزهای هم نفس بودنمان تنگ میشود ،روزهای با هم اینگونه بودن...   دلم برای روزهای سخت و شیرین انتظار تنگ میشود ،روزهای بی قراری برای دیدنت...   دلم برای قلب کوچکی که در دلم میتپد تنگ میشود،دلم برای شیطنت های کودک درونم تنگ میشود...   دیگر چیزی نمانده ...دیگر چیزی نمانده تا با آمدنت مرا واژه ی شور انگیز مادر بنامند...   نفسم برایت ،زندگیم به پایت ،وجودم فدایت   ...
29 خرداد 1393

وام مادرانه

درست زمانی که بین همه اگرها و بایدها و چون و چراها مصمم میشوی بنشینی و بر سر سجاده و مهر  ازخدا نام مادررا التماس کنی، آن زمان است که خدا نعمتش را، رحمتش را  بر سرت تمام کند و نام زیبای مادر را برازنده باقی اسمت کند . و فصلی دیگر از کتاب زندگی شروع می شود.یکی می آید که تو به لطف بودنش بهترین حس ها راتجربه می کنی وبه ضمانتش وام مادرانه میگیری...   به همین سادگی ، خودت به میل خودت ، خود را ازدفتر اولویت ها ، داوطلبانه خط میزنی و یک نفر را مادرانگی میکنی تا انتهای زندگی...   درست مثل مادرم   یادم بماندکه همه اینها خستگی دارد...نگرانی دارد...ازخودگذشتگی دارد...ا...
28 خرداد 1393

دخترم یک ملک در ظاهری انسان نما

  دخترم  شیرین تر از شهد عسل   دخترم صد شعر نو یکصد  غزل   دخترم زیباترین رنگین کمان   آفتاب روشن این آسمان   دخترم یک عالمه مهر و  وفا   پر ترین پیمانه جود و سخا   دخترم گلدان گلهای بهار   دانه ی یاقوت زیبای انار   دخترم  بر درد  بی درمان شفا   یک ملک در ظاهری انسان نما   دخترم الماس انگشتر نشین   شاهکاری نیست زیباتر از این   دخترم یک قبله تصویر دعا   محرم الاسرار تقدیر خدا   دخترم  شیوا ترین شعر...
25 خرداد 1393

زیباترین آرزوی منی

برام هیچ حسی شبیه تو نیست! کنار تو درگیر آرامشم   همین از تمام جهان کافیه همین که کنارت نفس می کشم   برام هیچ حسی شبیه تو نیست تو پایان هر جستجوی منی   تماشای تو عین آرامشه تو زیباترین آرزوی منی   ...
22 خرداد 1393

پول تو جیبی

بابا که شدم   به دخترم  پول تو جیبی نمیدم   تا یواش از پشت سرم بیاد دستاشو حلقه کنه دور گردنم   موهاش بخوره تو صورتم در گوشم پچ پچ کنه   بگه بابایی بهم پول میدی؟   میخوام برم  یه چیزی بخرم   منم موهاشو بزنم کنار، ماچش کنم بگم  برو از جیبم بردار  بابایی   آخ که چه حالی میده     ...
19 خرداد 1393

مادر بودن

به من گفته بودند عشق را در جایی می توان یافت که زندگی باشد، که زیبایی باشد. گفته بودند عشق در روییدن است، در دل سپردن. و من به جستجوی عشق برآمدم و آن را در رویاندن دیدم، در زندگی بخشیدن. عشق را در جان کسی یافتم که وجودش را فداکارانه، ایثار کرد تا تجسم عشقش، خورشید تابناک حیات دیگری باشد. آن کسی که تمام شادی های دنیا را در شنیدن ضربان های قلب کودکش خلاصه کرد. کسی که خداوند ماهتاب عشق در زمینش نامید. من، عشق را در تلالو چشمان کسی یافتم که اولین گام های کودکش را به تماشا نشسته بود. عشق را در دستان لرزان کسی دیدم که پیشانی تب دار فرزندش را نوازش می کرد. من، عشق را در آغوش گرمی دیدم ...
17 خرداد 1393

من و تو

و آن گاه خود را کلمه ای می یابی که معنایت منم و مرا صدفی که مرواریدم تویی و خود را اندامی که روحت منم و مرا سینه ای که دلم تویی و خود را معبدی که راهبش منم و مرا قلبی که عشقش تویی و خود را شبی که مهتابش منم و مرا قندی که شیرینی اش تویی و خود را طفلی که مادرش منم و مرا شمعی که پروانه اش تویی و خود را انتظاری که موعودش منم و مرا التهابی که آغوشش تویی و خود را هراسی که پناهش منم و مرا تنهایی که انیسش تویی         ...
13 خرداد 1393

نصایح پدر

فرزندم اکنون که این توصیه ها را برایت می نویسم هنوز پا به این دنیا نگذاشته ای! دنیایی که فقط و فقط یک بار فرصت تجربه اش را خواهی داشت و زمانهایی خواهی داشت که به چشم بر هم زدنی می گذرند. زمان هایی که هیچ گاه دکمه ی تکرار یا برگشت نخواهند داشت. فرزندم دنیایی که قرار است در آن قدم بگذاری پیش از همه چیز دنیای فرصت است، فرصت زندگی کردن، آموختن، بزرگ شدن، دوست داشتن و دوست داشته شدن، پرستیدن... و در این دنیا فرصت تجربه ی هر چیزی را نخواهی داشت. گاهی برای تجربه های  اشتباهی که کسب میکنی تا آخرین لحظه ی عمر فرصت جبران نخواهی یافت و برای تجربه های خوبی که فرصت کسبش را از دست می دهی نیز! پس تا می توانی با چشمان باز از همه چیز استفاده کن و راه ها...
12 خرداد 1393

هدیه جاودان

  و عشق هدیه ایست جاودان   و من چه عاجزانه افق های طلایی نگاهت را با هزار تمنا جستجو می کنم   و قصه تنهایی را در آسمان آبی نگاهت در میان می گذارم     در دل شب های تاریک وجودم به جستجوی روشنایی شمع وجودت می گردم   به آفتاب گردانی می مانم که هر صبح به امید آفتاب وجود تو سر از خواب برمی دارد   دخترم وجودت بارانی از عشق است بر باغ رویاهایم، و دلم چه بی قرار برای  آمدنت می تپد    دخترم به وسعت تمام معصومیتت دوستت دارم     ...
11 خرداد 1393

عشق آسمانی ما

دخترم ، كوچك رويايي  من   دنيا با همه وسعتش   به بزرگی عشق من و تو نمی رسد   تمام ِ بودنت را حس مي كنم   حاجتي به استخاره نيست   يك حقيقت بي نياز از استخاره و ُ گمان   صداي قلب تو ... صداي زندگيست.   زندگي را دوست داشته باش نازنين  من   زندگي را زندگي كن   عاشقانه   مادرانه ترين لحظه هاي امروزم   همين لحظه است...همين لحظه كه   با تمام جان  عاشقم   دوستت دارم را  به    تو هديه ميكنم   تو خوب ميداني ...
8 خرداد 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به الیزابت می باشد